روایت یک مرد مرده

اشاره: فیلم پلۀ آخر دومین ساختۀ علی مصفّا، ساختار متفاوتی در روایت داستان به کار گرفته است. استقبال نسبی مردم از این فیلم در اواخر زمستان ــ که به فصل مردۀ اکران شهرت دارد ــ نشان می‌دهد که پلۀ آخر توانسته با مخاطب ارتباط خوبی برقرار کند. این فیلم پس از حدود دو ماه تأخیر عاقبت از دوشنبه 23 بهمن در هشت سینمای تهران اکران شد و توانست در مدت 30 روز به فروش 244 میلیون تومانی در تهران برسد. به این ترتیب، فروش پلۀ آخر در اسفند ماه از تمام فیلم‌های روی پرده بیشتر بوده است.

 

******

          علی مصفّا را بیشتر به عنوان یک بازیگر خوش‌ذوق می‌شناختیم، بازیگری که در فیلم‌هایی چون برج مینو (1374) و لیلا (1375) درخشیده است. فیلم پلۀ آخر دومین ساخته اوست که از یک کارگردان بادغدغه خبر می‌دهد. فیلمنامه را نیز خود مصفّا نوشته، در آن به همراه همسرش بازی کرده، و پس از نیافتن هیچ تهیه‌کننده‌ای عاقبت با سرمایۀ شخصی این فیلم را ساخته است.

 

خلاصه داستان

          خسرو شریفی (علی مصفا) که یک معمار است قصۀ زندگی خود با لیلی (لیلا حاتمی) و ماجرایش با پزشک خانوادگی‌شان امین عارف (علیرضا آقاخانی) و واقعه‌ای که منجر به مرگ او شد را روایت می‌کند، روایتی که مغشوش و نامرتب است.

 

 

مختصری در خصوص کارگردان

          علی مصفّا متولد 1345 در تهران، تحصیل کردۀ مهندسی عمران از دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران است. پدرش دکتر مظاهر مصفّا، شاعر و استاد ادبیات و اصالتاً تفرشی است. مادر او ـ امیربانو کریمی ـ دختر امیری فیروزکوهی (شاعر معاصر) و تحصیل کردۀ ادبیات است. علی مصفّا در سال 1378 با لیلا حاتمی ازدواج کرد که ثمرۀ آن، دو فرزند به نام‌های مانی (متولد بهمن 1385) و عسل (متولد مهر 1387) بوده است. علی مصفا بازیگری را با فیلم امید/ حبیب‌الله کاوش (1370) آغاز کرد و تاکنون مجموعاً در چهارده فیلم سینمایی بازی کرده است که آخرین آنها، فیلم گذشته ساختۀ اصغر فرهادی است که در آن اغلب دیالوگ‌های مصفّا به زبان فرانسه است. او همچنین در دو مجموعۀ تلویزیونی به نام‌های کیف انگلیسی/ ضیاء الدین درّی (1378) و پریدخت/ سامان مقدم (1386) بازی کرده است. مصفّا نخستین فیلم خود را به نام سیمای زنی در دور دست در سال 1382 ساخت.

 

 

جوایز از جشنوارۀ فیلم فجر

          فیلم پلۀ آخر به عنوان تنها نامزد در بخش اقتباس ادبی سی‌امین دورۀ جشنواره فجر، لایق اخذ سیمرغ اقتباس دانسته شد و آن را دریافت کرد. البته به نظر می‌رسد اگر فیلم دوازده صندلی ساختۀ اسماعیل براری نیز به بخش مسابقۀ جشنواره راه می‌یافت در آن صورت مسابقه تا حدی معنا می‌یافت که کدام فیلم واقعاً اقتباس بهتری صورت داده است. فیلم آقای براری متأسفانه در بخش خارج از مسابقه نمایش داده شد.

 

 

نقد و تحلیل

          فیلم پردۀ آخر روایت یک مرد مرده به نام خسرو است که در همان ابتدا می‌گوید که وقایع را بدون ترتیب بیان خواهد کرد. او قصۀ زندگی خود را از یک فیلم در فیلم آغاز می‌کند، بعد از مرگ او همسرش لیلی به هنگام بازی در یک نقش جدی، به وقت فیلمبرداری خنده‌اش گرفته است.

          فیلم، نسخه‌ای وطنی است از فیلم شگفت‌انگیز ممنتو/ یادآوری/ کریستوفر نولان (2000) که با به هم ریختگی زمان، قصه‌اش را از آخر به اول روایت می‌کند، مانند یک متن که پارگراف‌هایش از انتها به ابتدا خوانده شوند. فیلم هر سکانس خود را با وقایعی تمام می‌کند که قبلاً نمایش داده است و ابتدای سکانس قبلی (به لحاظ نمایش) و سکانس بعدی (به لحاظ زمان خطی) محسوب می‌شود. و این، گاهی جذاب است و گاهی نیز آزار دهنده می‌شود.

          بنده بعد از جلسۀ مطبوعاتی فیلم در برج میلاد، کارگردان را مخاطب ساخته و شباهت این فیلم را با یادآوری ساختۀ کریستوفر نولان یادآور شدم ولی ایشان آن را منکر شد و گفت اصلاً این فیلم را ندیده است. نیما حسنی‌نسب نیز که ملازم جناب مصفا بود از او دفاع کرد و گفت قصۀ دو فیلم با هم فرق دارد. بنده نیز همانجا اظهار تردید کردم که واقعاً ایشان فیلم ممنتو (یادآوری) را ندیده باشد و به نظرم می‌رسد که فرم ساختاری فیلم از آن فیلم اخذ شده است. در تیتراژ، نام دو قصه‌ای که پلۀ آخر از روی آنها اقتباس آزاد کرده مذکور است: مردگان/ جیمز جویس، مرگ ایوان ایلیچ/ لئو تولستوی. اما اینها کفایت نمی‌کند که بگوییم کارگردان صداقت لازمه را داشته و منابع اقتباسی خود را معرفی کرده است. زیرا فرم و ساختار معکوس فیلم به طور انکار ناپذیری به فیلم یادآوری از نولان شبیه است.

          فیلم دو ایراد اساسی دارد. اول اینکه مرگ به دست انسان نیست که با تشخیص غلط یک پزشک (علیرضا آقاخانی) برای کسی همچون خسرو (علی مصفا) رخ بدهد، خصوصاً که این دکتر عملاً یک شخص خائن به حساب می‌آید، کسی که از کودکی شیفتۀ لیلی (لیلا حاتمی) همسر خسرو بوده و تشخیص نادرست و عمدی دکتر موجب مرگ او شده است. این مسئله از قصۀ دوبلینی‌ها نوشتۀ جیمز جویس اقتباس شده که همین بخش از آن به توسط دکتر برای مادرش روخوانی می‌شود. اما چگونه تشخیص غلط و عمدی یک پزشک باعث مرگ کسی می‌شود؟! به عبارت دیگر به دعای گربه سیاه که باران نمی‌آید! شاید در اینجا کارگردان یا طرفداران فیلم بخواهند به قاعدۀ جذب متوسل شوند که فکر کردن به چیزی آن را برایمان پیش خواهد آورد. اما مسئلۀ مرگ ربطی به قاعدۀ جذب ندارد، آن قاعده در مورد کسب منافع دنیوی است و در قرآن مجید به عنوان یک قانون و سنت الهی تبیین شده. (در سورۀ إسراء آیات 18 تا 21 خداوند فرموده است فقط برخی کسانی را که به دنبال منافع دنیوی بروند به خواسته‌شان می‌رساند اما تمام کسانی که در پی منافع اخروی باشند بهره‌مند می‌سازد و سعی ایشان تباه نخواهد شد.)

          باید تأکید کرد که مرگ اختصاصاً به دست خدا است و کسی نمی‌تواند اجل خود را پیش و پس بیاندازد هرچند که به رفتن یا نرفتن به جهان آخرت بسیار شایق باشد. اگر قرار بود هر کس که به مرگ فکر می‌کند به زودی بمیرد اولیاء خدا باید زودتر از همه می‌مردند. البته فیلم پلۀ آخر سعی کرده تا برای این مسئله تدبیری بیاندیشد و لذا مرگ خسرو را به سبب زمین خوردن در پلۀ آخر حیاط خانه قلمداد کند، پله‌ای که کمی بزرگتر از سایر پله‌ها از کار درآمده است. ولی اگر خسرو چنانکه خود می‌گوید آنچنان معمار بادقتی است که به جزئیات بنا نظارت و حساسیت دارد چطور در خانۀ خودش چنین خبطی رخ نموده است؟ مگر نوبت اول بود که او از آن پله بالا می‌رفت؟! به هر حال دیده می‌شود که چاره‌ای که جناب مصفّا در این شش سال فاصلۀ نگارش فیلمنامه تا ساخت آن، اندیشیده این مسئله را حل نکرده است.

          ایراد دیگر فیلم آن است که مخاطب راز فیلم را ــ که مرگ خسرو به دلیل تشخیص غلط است ــ در همان اوایل می‌فهمد، رازی که روایت آن تا انتهای فیلم طول داده شده و گاهی با سکانس‌هایی که تکرار می‌شوند حوصلۀ تماشاچی را سر می‌برند. آنچه برای بخش انتهایی فیلم مانده از قصۀ مردگان نوشتۀ جیمز جویس اقتباس شده است. لیلی در یکی از نریشن‌های محدود خود از نوجوانی به نام عیسی خبر می‌دهد که در همسایگی منزل آنها در تفرش بوده و یک شب تا به صبح زیر باران در مقابل منزل آنها ایستاده و صبح از عشق او خودکشی کرده است. این مسئله نیز با تفحص خسرو در تفرش، برای تماشاگر روایت می‌شود و پس از مرگ خسرو می‌فهمیم که آن نوجوان در واقع خودکشی نکرده و او همین دکتر امین عارف است که نسخۀ غلط برای خسرو پیچیده تا او را از میدان به در کند.

          ماجرا وقتی کاملاً واضح می‌شود که لیلی بعد از مرگ شوهرش به مطب امین عارف می‌رود. در آنجا دکتر به ماجرای آن شب بارانی در تفرش اشاره می‌کند. اما لیلی نه‌تنها از این ماجرا متعجب نمی‌شود بلکه به او لبخند نیز می‌زند. انتظار مخاطب آن است که لیلی هم مثل شوهرش ندانسته باشد که این پزشک که به تازگی پس از سال‌ها از خارجه برگشته، همان نوجوان عاشق پیشۀ تفرشی است که می‌گفتند از عشق او خودکشی کرده است. اما این سکانس دلالت دارد که لیلی از راز مگوی دکتر باخبر بوده است. لذا فیلم اکراه لیلی از خسرو را به طور غیرصریح مطرح می‌کند.

البته چون موضوع خیانت زن شوهردار جزو خطوط قرمز سینمای ایران محسوب می‌شود جناب فیلمساز ناچار شده است تا این روایت پیچیده را برای بیان آن برگزیند. در اینجا برخی دقایق فیلم که این احتمال را تأیید می‌کنند ذکر می‌کنیم:

1. لیلی می‌دانسته که دکتر امین همان عاشق نوجوان او در تفرش است، لکن شوهرش را فریب داده که آن نوجوان نامش عیسی بوده و در همان تفرش خودکشی کرده و مدفون شده است

2. مونولوگ خسرو که خبر می‌دهد لیلی نمی‌خواسته از او بچه‌ای داشته باشد

3. ماجرای خندۀ غیرمترقبه و تکرار شوندۀ لیلی به وقت فیلمبرداری فیلمی که در آن بازی می‌کند که اتفاقاً پس از مرگ شوهرش نیز بوده است

4. پیشنهاد لیلی به کارگردان فیلم، در این خصوص که دکتر عارف نقش شوهر او را در فیلم بازی کند

5. نزدیک شدن امین عارف به این خانواده بایست از طریق لیلی ممکن شده باشد. زیرا که خسرو در نزد یکی از اطبای فامیل به غیرمتعارف بودن دکتر امین اشاره نموده و از روابط سرد خود با او خبر داده بود

6. واقعۀ عصبانیت لیلی و خرد کردن نوار کاست با یخ‌شکن، و اصابت ناگهانی آن به سر خسرو نیز می‌تواند در این مقوله دسته‌بندی شود

7. انتخاب نام «امین عارف» برای این دکتر خیانت‌کار نیز در واقع نوعی هجو فیلمساز علیه او است، لحنی که فیلمساز از همان ابتدا به وقت تسلیت گفتن دکتر به لیلی آن را به کار گرفته است

          اما آنچه در مخالف با این تفسیر از فیلم می‌تواند مطرح شود سکانس پایانی قهوه‌خانه است که ما بدون آنکه گفت‌وگوهای لیلی و دکتر را بشنویم عصبانیت و برخاستن لیلی را می‌بینیم. ظن غالب آن است که دکتر با از میدان به در کردن خسرو، حالا در اینجا از لیلی خواستگاری کرده است. اما می‌توانیم عصبانیت لیلی و رفتن غیرمترقبۀ او را اینطور تعبیر کنیم که دکتر در حضور لیلی به تشخیص طبی غلط و عمدی خود که منجر به مرگ خسرو شده اعتراف کرده است.

          به این ترتیب می‌توان حکم کرد که فیلم پلۀ آخر با به کار گیری این روایت پیچیده، عملاً توانسته به یکی از خطوط قرمز سینمای ایران وارد شود و ممیزان وزارت ارشاد نیز متوجه قضیه نشوند. و این همان موضوعی است که بنده از فکر کردن به آن مشمئز می‌شوم. مسئلۀ خیانت زن شوهردار نخستین مرتبه در فیلم نوبت عاشقی/ محسن مخملباف (1369) مطرح شد که باعث توقیف فیلم گردید. در بهمن سال 1390 نیز فیلم برف روی کاج‌ها نوشته و ساختۀ پیمان معادی در جشنوارۀ فجر سعی در توجیه نوعِ دو طرفۀ این مسئله داشت که خیانت در جواب خیانت ایرادی ندارد! در بهمن 1389 نیز فیلم آلزایمر/ احمد رضا معتمدی را در جشنواره دیدیم که در آن نعیم (فرامرز قریبیان) به آسیه (مهتاب کرامتی) همسر برادر خود امیر قاسم (مهدی هاشمی) عاشق شده است. امیر قاسم از بیست سال قبل ناپدید شده و همه بجز این زن گمان دارند که او مرده است. لذا نعیم اصلاً ازدواج نکرده منتظر جواب آسیه است. و عجیب‌تر اینکه آن فیلم و فیلمساز ادعای دین و صلاح هم دارند.

          در پلۀ آخر می‌بینیم که خسرو برای اولین مرتبه به پشت صحنه می‌رود تا بازی زنش را در فیلم تماشا کند. لیلی در آن شب احتمالاً از حضور او عصبانی شده و لذاست که به دیگران پرخاش می‌کند. اما در انتهای فیلم حضور مجدد خسرو در پشت صحنۀ این فیلم چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ اگر او در این وقت مرده است پس این حضور عملاً جسمانی نیست و جناب کارگردان به این نحو از نگرانی خسرو و مراقبت او از همسرش حکایت کرده است. مشابه این موضوع در فیلم حس ششم (1999) ساختۀ شیامالان به نحوی دیگر تصویر شده است. در آن فیلم مخاطب در انتها متوجه می‌شود که بروس ویلیس در طول فیلم عملاً یک روح بوده است. لذا غیرت‌ورزی او بر زنش عملاً ناموجه بوده و زنش در دوستی با آن مرد مرتکب خیانت زناشویی نشده بلکه قصد ازدواج مجدد داشته است.

          بعضی از عوامل سینمای ایران در فیلم پلۀ آخر در نقش‌های واقعی خودشان بازی کرده‌اند، مانند: نظام الدین کیایی (صدابردار)، امیر سیدی (دستیار کارگردان) و لیلا حاتمی (بازیگر). همچنین علی مصفّا برخی وقایع و جزئیات فیلم را از زندگی واقعی خود وام گرفته است. پدر او اصالتاً تفرشی است و در این فیلم یکی از روستاهای تفرش لوکیشن دوم داستان محسوب می‌شود، همچنین است معمار بودن خسرو با توجه اینکه علی مصفا که نقش او را بازی کرده تحصیل کردۀ رشتۀ عمران است، لیلا حاتمی همسر علی مصفّا دو خصلت واقعی خود را به فیلم آورده است. او اولاً همسر خسرو (علی مصفّا) است و ثانیاً بازیگر سینما.

          فیلم پلۀ آخر را می‌توان یک هشدار غیر واضح و کم‌رنگ نسبت به موضوع خیانت زنان در خانواده تلقی کرد مسئله‌ای که اگرچه در غرب رواج یافته است اما حتی در همان کشورها نیز قبیح شمرده می‌شود، و این به سبب فطرت انسان و آفرینش خاص زنان است که حامل فرزند هستند. در جوامع دینی، به سبب ایمان اغلب مردم این واقعۀ شنیع بسیار اندک اتفاق می‌افتد هرچند نمی‌توان تماماً آن را منکر شد.

          تاکنون خیانت مرد در خانواده موضوع ساخت فیلم‌های بسیاری قرار گرفته است که در اغلب آنها ازدواج مجدد شوهر، خیانت زناشویی تلقی گشته و به این ترتیب منظر فیلم در تضاد با شرع مقدس قرار می‌گیرد. اما مسئلۀ خیانت زنان در خانواده به سبب مسائل ممیزی که به سبب حفظ سلامت جامعه اتخاذ شده تاکنون ناگفته مانده است. لکن در بهمن ماه در جشنوارۀ سی‌ویکم فجر فیلم به خاطر پونه ساختۀ هاتف علیمردانی نمایش داده شد که با روش دیگری به این مسئله می‌پرداخت. درست در وقتی که شوهر (فرهاد اصلانی) از مسافرت فرد مظنون به آلمان مطمئن شده و با خاطری آسوده برای توجه به همسرش پونه (هانیه توسلی) به خانه آمده بود نامۀ خداحافظی زنش را در خانه یافت که حکایت داشت که او از شک‌ها و غیرت‌ورزی مرد به ستوه آمده با بخشیدن مهریه او را ترک کرده است. نامۀ پونه، ایهام دارد و دو پهلو است. زیرا می‌توان احتمال داد که بر خلاف متن ظاهری نامه، پونه زندگی خانوادگی را ترک کرده است تا از پی آن مرد مظنون به خارجه برود!

 

v   منتشرشده در مشرق نیوز