داستانک/ شهرداری کربلا
شهرداری کربلا
وقتی بعد از سه روز پیادهروی به شهر وارد شدم، اولین روضه را پشت یک تانکر خواندم؛ به زبان عربی نوشته بود: «مدیریة ماء کربلاء»
شهرداری کربلا
وقتی بعد از سه روز پیادهروی به شهر وارد شدم، اولین روضه را پشت یک تانکر خواندم؛ به زبان عربی نوشته بود: «مدیریة ماء کربلاء»
مستند حیات وحش را جدی بگیریم
مهدی نورمحمدی: تحقیقات ما در این مستند چندان به چشم نیامده است. در حالیکه ما برای لحظه به لحظه این مستند، مطالعه و تحقیق کردیم. بعد از حدود یک سال جمعآوری اطلاعات بود که طرح اولیۀ فیلممان آماده شد. سپس شروع به تصویربرداری کردیم. حالا دیگر میدانستیم که برای هر موضوع دقیقاً چه زمانی از روز یا ماه یا سال باید در جنگل حاضر باشیم. با این اوصاف، فقط چهارصد روز برای تصویربرداری صرف شد که شاید در تاریخ مستندسازی ایران بیسابقه باشد.
v منتشرشده در مشرق نیوز
v لینکشده در خبرگزاری فارس
جوایز بخش تجلی ارادۀ میهنی به فیلمهایی سینمایی وطنی
در خصوص فیلم استرداد، سفارت روسیه در تهران همچنین خبر داده که برگۀ رسید طلاهای مسترد شده به عنوان غرامت جنگ جهانی دوم به ایران، از همان شصت سال قبل مفقود گشته است. لهذا تهیهکنندۀ این فیلم آقای محسن آقاعلی اکبری پس از دریافت جایزۀ خود، لطف فرموده به نیابت از دولت ایران برگۀ رسید این یازده تن طلا را نیز امضاء فرمایند. متشکر و ممنون!
v منتشرشده در مشرق نیوز
ملک سلیمان نمایندۀ یک جریان انحرافی
به نظر میرسد که دست اندر کاران اصلی فیلم، به تفکر انحرافی علی یعقوبی سرسپردگی خاص پیدا کرده به مصداق «حُبُّکِ لِلشّئ یُعمِی و یُصِمّ» چشم ایشان بر این همه حقایق واضح و علن نظر نکرد، و شد آنچه شد. ابتلاء به یک تفکر خاص، ممکن است برای برخی از ما نیز پیش آید. چنانکه مردمان عموماً به جای دود چراغ خوردن و زحمت و ریاضت صواب کشیدن آرزو دارند تا کسی پیدا شود که با یک ورد ایشان را عالم کند و ابواب سترگ علوم را بر ایشان بگشاید. چه بسا که ممکن است به جای عالم شدن به قرآن از پی تأویل قرآن بروند تا اسرار کائنات و اوقات ظهور حضرت صاحب الزمان(عج) را از آن استخراج نمایند. خداوند از این اشخاص در ابتدای سورة آلعمران یاد کرده و ایشان را مذمت نموده است (آلعمران/ 7). مبحث عوالم که در این فیلم مبنای حوادث این فیلم شد مصداق یکی از این موارد است که چشم انسان را میبندد.
v منتشرشده در سایت پرده سینما
شخصیتها در ملک سلیمان
خداوند به سلیمان حکمت داده آنچنانکه در همة جهان عصر خود، او را به «سلیمان حکیم» میشناختهاند. اما در فیلم ملک سلیمان چنین چیزی مشهود نیست، به قسمی که اکثر سخنان او، یا همین مکالمات روزمره است و یا آن مبحث عجیب عوالم که در دقیقة پانزدهم فیلم مطرح میشود که از فرط ابهام، بهانهای به دست کاهنان مخالف داد. محققان و نویسندگان فیلم، حتی معنای «حکمت» را ندانسته و نتوانستهاند سلیمان را به حکمتش بشناسند و بشناسانند. گوئیا که حافظ علیه الرحمه در خصوص امثال ایشان فرموده است:
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
v منتشرشده در سایت پرده سینما
ملک کدام سلیمان؟
متأسفانه این فیلم بر تحقیقات صحیحی مبتنی نبوده و خطاهای فاحشی در آن راه یافته است. و از همه مهمتر قصه فیلم کاملاً غلط است. چنانکه این فیلم را میتوان از مصادیق دروغ بستن به انبیاء خداوند برشمرد، گناهی کبیره که جزو مبطلات روزه است. آیا دست اندرکاران این فیلم برای این تحقیقات و ساخت چنین فیلمی تجهیز کافی کرده بودند؟ آیا از خداوند متعال اذن گرفته یا مدد خواسته بودند؟ آیا ایشان در پیشگاه قاضی علیالاطلاق میتوانند مدعی شوند که بودجه یا زمان کافی در اختیار نداشتهاند؟
v منتشرشده در سایت پرده سینما
کلاس خانوادگی
فیلمساز قبلاً در فیلم مصایب شیرین (1377) این نوع از فیلمسازی را تجربه کرده و فیلمی با بازی اهالی خانواده خود ساخته است و اکنون با این فیلم اعضای خانواده بیش از همیشه دور هم جمع شده و فیلمی ارزان قیمت ساختهاند. اگرچه در فیلم تحسینشدۀ مرهم (1389) نیز که نقش اول آن با طناز طباطبایی بود باز هم خانواده داوودنژاد همۀ نقشهای فیلم را گرفتهاند.
v منتشرشده در مشرق نیوز
آیا خانه جلال و شمس موش دارد؟
آقای امامی افزود: اخیراً در دست یک نفر، دو جلد از روزنوشتهای جلال در سال 1343 را دیدهام، که فعلاً نام او را نمیبرم. در این دو جلد که آن را تورق کردم دو نوشتۀ بارز وجود دارد. اول، متن وصیتنامه جلال و دوم، گزارشی از دادگاه محاکمۀ آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان. جناب امامی میگفت: رفتار آن شخص به گونهای بود که گویا حاضر است بر سر اینها با من معامله کند!
[از راست: جلال و شمس]
v منتشرشده در مشرق نیوز
هفت تیر روی شقیقه
زن وارد خانه شد. شوهر در را بست. زن مستأصل روی صندلی افتاد. شوهر در را قفل کرد. زن سرش را به دست راستش تکیه داد. شوهر کلید را در جیبش گذاشت. زن به فکر فرو رفته بود. شوهر به سمت صندلی رفت. زن آرام آرام اشک میریخت. شوهر با خشم صندلی را برگرداند. صدای گریۀ زن بلند شد. شوهر به سمت میز رفت. زن موهایش را کشید. شوهر هفت تیر را از کشوی میزش برداشت. زن ناگهان آرام شد. شوهر با دستان لرزان هفت تیرش را پر کرد. زن مثل برق گرفتهها خیره مانده بود....
مرداد 1381
منتشرشده در ماهنامه سروش جوان
قـربـانـی
او هیچ باورش نمیشد من همانی باشم که دو سال قبل پدرش را کشت. اما وقتی کار خود را کردم و او دراز به دراز روی زمین افتاد کمکم آن ماجرا به یادش آمد. من هیچ نگفتم و او همان وقت که پاشنۀ پایش را روی زمین میکشید به پوست سیاهم خیره مانده بود. شاید رنگ پوستم خاطراتش را زنده میکرد. راه افتادم که بروم اما او بدجوری به من نگاه میکرد. میدانستم که کارش تمام است....
26/1/1380
منتشرشده در ماهنامه سروش جوان