داستان کوتاه/ هفت تیر روی شقیقه

 

هفت تیر روی شقیقه

زن وارد خانه شد. شوهر در را بست. زن مستأصل روی صندلی افتاد. شوهر در را قفل کرد. زن سرش را به دست راستش تکیه داد. شوهر کلید را در جیبش گذاشت. زن به فکر فرو رفته بود. شوهر به سمت صندلی رفت. زن آرام آرام اشک می‌ریخت. شوهر با خشم صندلی را برگرداند. صدای گریۀ زن بلند شد. شوهر به سمت میز رفت. زن موهایش را کشید. شوهر هفت تیر را از کشوی میزش برداشت. زن ناگهان آرام شد. شوهر با دستان لرزان هفت تیرش را پر کرد. زن مثل برق گرفته‌ها خیره مانده بود....

مرداد 1381

منتشرشده در ماهنامه سروش جوان

 

 

ادامه نوشته

داستان کوتاه/ قربانی

 

قـربـانـی

او هیچ باورش نمی‌شد من همانی باشم که دو سال قبل پدرش را کشت. اما وقتی کار خود را کردم و او دراز به دراز روی زمین افتاد کم‌کم آن ماجرا به یادش آمد. من هیچ نگفتم و او همان وقت که پاشنۀ پایش را روی زمین می‌کشید به پوست سیاهم خیره مانده بود. شاید رنگ پوستم خاطراتش را زنده می‌کرد. راه افتادم که بروم اما او بدجوری به من نگاه می‌کرد. می‌دانستم که کارش تمام است....

26/1/1380

منتشرشده در ماهنامه سروش جوان

 

 

ادامه نوشته