داستان کوتاه/ هفت تیر روی شقیقه
هفت تیر روی شقیقه
زن وارد خانه شد. شوهر در را بست. زن مستأصل روی صندلی افتاد. شوهر در را قفل کرد. زن سرش را به دست راستش تکیه داد. شوهر کلید را در جیبش گذاشت. زن به فکر فرو رفته بود. شوهر به سمت صندلی رفت. زن آرام آرام اشک میریخت. شوهر با خشم صندلی را برگرداند. صدای گریۀ زن بلند شد. شوهر به سمت میز رفت. زن موهایش را کشید. شوهر هفت تیر را از کشوی میزش برداشت. زن ناگهان آرام شد. شوهر با دستان لرزان هفت تیرش را پر کرد. زن مثل برق گرفتهها خیره مانده بود. شوهر تصمیم داشت فقط یک گلوله در شقیقه شلیک کند. زن میدانست قدرت رویارویی با شوهر را ندارد. دستهای مرد میلرزید.
زن برخاست و بدون تأمل از اتاق بیرون رفت. شوهر جرأت شلیک نداشت. زن با یک قلم و چند برگ کاغذ برگشت. شوهر ناتوان هفت تیر را روی میز گذاشت. زن شروع کرد برای شوهرش نامه بنویسد. مرد یک لیوان آب برای خودش ریخت و لاجرعه سرکشید. زن نامهاش را اینگونه آغاز کرد: شوهر عزیزم... مرد خودش را روی تخت خواب انداخت و به فکر فرو رفت. زن مدتی بعد تمام عشق و عاطفهاش را در نامه ریخته بود. اندکی بعد شوهر با لبخندی از تخت خواب برخاست. زن نامهاش را داخل پاکت گذاشت. شوهر مصمم بود از همسرش عذر خواهی کند. زن از منزل خارج شد تا نامه را پست کند. شوهر از خانۀ ویلایی شماره منزلش را گرفت. زن به سمت پستخانه رفت. شوهر گوشی را در دست داشت و تلفن همچنان زنگ میزد.
مرداد 1381
منتشرشده در ماهنامه سروش جوان