نقد سینمایی من مادر هستم

 

 

پرداختن به مسائل حقوقی فیلم مجالی برای نقد سینمایی باقی نگذاشت. مختصراً به چند مورد مهم‌تر از ایرادهای فیلمنامه می‌پردازیم.

          1. شیوۀ روایت در این فیلمنامه نباید از دید اول شخص و منظر سیمین باشد. زیرا واضحاً او در برخی صحنه‌ها حضور نداشته است.

          2. شخصیت سیمین اصلاً باورپذیر نیست. او در نزد روانشناس با اشک و آه فراوان از دشمنی ناهید با او خبر می‌دهد که تصمیم به کشتن آن جنین گرفته‌اند، در حالیکه ما اصلاً از تقابل سیمین و ناهید هیچ چیز در فیلم ندیدیم.  همچنین سیمین در ابتدا بسیار علاقمند به نادر تصویر شده و حتی در اتومبیل با وی ترانه نیز می‌خواند، ولی در یک چرخش غیرمنتظره به دشمن سرسخت او بدل گشت و چنان شد که آوا را به بالای دار فرستاد. چطور چنین چیزی ممکن است؟ اگر او شوهر محبوبی داشت پذیرش این مسئله آنچنان دشوار نبود که اکنون هست. جناب سیفی‌آزاد در مورد این ایراد پاسخ گفتند که این شخصیت به اختلال روانیِ دو قطبی مبتلا است. این جواب نیز مشکلی را حل نخواهد کرد. زیرا اولاً طبق فیلم،  مشکلات روانی سیمین بعد از اعدام آوا به وجود آمده است. ثانیاً این بیماری ربطی به این طبقۀ خاص ندارد. ثالثاً اگر هم شما بر این مسئله اصرار داشتید باید در فیلمتان آن را نشان می‌دادید و مخاطب آن را می‌دانست نه اینکه توضیحات خود را به فیلم الصاق کنید.

          3. شخصیت آوا نیز پذیرفتنی نیست. مثلاً کینه توزی از شخصی همچون سعید که جزء نزدیک‌ترین افراد به آوا محسوب می‌شد و او حتی از پشت تلفن برایش سازدهنی می‌زد، همچنین علت دشمنی او با سیمین، و مخالفتش با پیشنهاد او برای به دنیا آوردن بچۀ سعید نیز غیر قابل قبول است.

          4. چطور یک دانشجوی شهرستانی که در خوابگاه زندگی می‌کند می‌تواند به‌رغم فاصلۀ طبقاتی تا این حد به آوا نزدیک شود؟ این نشان می‌دهد که این نقد اشرافیت که ایشان مدعی هستند که در فیلم وجود دارد عملاً واهی است.

          5. یکی از حکمت‌های قصاص تشفّی قلب داغدیدگان است. لذا به خوانخواهان اجازه داده می‌شود که حکم را اجرا کنند. و این عین عدالت و حق است. در منطق این فیلم، آوا واجب القتل است و سیمین حق قصاص یافته و آن را اجرا کرده. اما او متعاقباً به مشکل روحی دچار شده است. چطور چنین چیزی ممکن است؟ آیا یک ولیّ دم که بر قصاص قاتل اصرار می‌ورزد در نزد خداوند مرتکب گناه شده است؟ ابداً اینطور نیست. اگر اینچنین بود که خداوند حق قصاص را به ولیّ دم نمی‌سپرد بلکه حکم آن را به شارع مقدس یا حاکم وامی‌نهاد که تشخیص کنند چه شخص مستحق مرگ است و چه شخص نیست (مانند جوامع غربی). این منطق دوگانه فیلم را چطور می‌توان پذیرفت؟

          6. طبق یک قاعدۀ دینی، مرگ نیز جزئی از زندگی کلی ما است. بنابراین اصولاً انسان همانطور می‌میرد که زندگی کرده است. لهذا صالحان به مرگ نیک و اشرار به مرگ بد می‌میرند که به آن هلاکت می‌گویند. فیلم‌های زیادی را می‌توان در این خصوص مثال آورد که این قاعدۀ الهی را رعایت کرده‌اند. اما در این فیلم آوا به یک مرگ بد می‌میرد در حالیکه او چندان شریر نیست و البته موفق می‌شود تا همدردی مخاطب را بر‌انگیزد. اگرچه جناب فیلمنامه‌نویس از او دفاع نمی‌کند ولی فیلم چیزی دیگر می‌گوید. آوا همچون یک قهرمان می‌میرد و نویسنده و کارگردان عملاً یک مجلس روضه با اشک و آه فراوان برای او ترتیب داده‌اند.

          بهتر بود این حضرات اگر واقعاً قصد داشتند وضعیت طبقۀ اشراف را نقد کنند با ساخت یک فیلم خوب این کار را می‌کردند، و نه فیلمی که هیچ چیز در آن قابل دفاع نیست.

 

 

من چگونه فیلمساز شدم؟

          یادم هست در جشنوارۀ 23 فجر جناب فریدون جیرانی فیلم سالاد فصل (1383) را شرکت داده و خود نیز در سالن حاضر بود. قبل از نمایش فیلم به نزد ایشان رفتم و گفتم: ما حسرت به دل ماندیم که یک فیلم از شما ببینیم که «فیلمفارسی» نباشد. او جواب داد: این فیلم دیگه فیلمفارسی نیست! در حین تماشای فیلم مقصود او را فهمیدم. چون سالاد فصل، یک کپی ایرانی‌شدۀ مبتذل از فیلم خوب شیطان صفتان/ هانری ژرژ کلوزو (1955) Les diaboliques بود؛ فیلمی تأثیرگزار در تاریخ سینما که تا دو سال قبل نامش در جدول 250 فیلم برتر سایت IMDb مندرج بود و اکنون نیز در نزد مخاطبان آن سایت، رتبۀ 3ر8 دارد. توجه کنید که فیلم پردۀ آخر (1369) واروژ کریم مسیحی که از شیطان صفتان اقتباس کرده چگونه یک هویت متفاوت و مستقل به آن داده است. و یا حتی فیلم رازها/ محمدرضا اعلامی (1383) که در همان سال ساخته شد و در ضمن فیلم اشاره‌ای به شیطان صفتان/ ژرژ کلوزو می‌کند.

          متأسفانه فریدون جیرانی هیچوقت فیلمنامه‌نویس خوبی نبوده و حتی نتوانسته خود را به سطح متوسط سینمای ایران برساند. مطبوع‌ترین و تحسین‌شده‌ترین اثر او، فیلم صورتی (1381) است که به لحاظ بازی‌های خوب رامبد جوان، فقیهه سلطانی و میترا حجار توانست در نزد تماشاگران و مردم مقبولیت بیابد، هرچند که به لحاظ کارگردانی و روایت قصه، ضعف‌هایی داشت. او از سال 1385 که پارک‌وی را ساخت، دیگر فیلمنامه‌ای از خودش را جلوی دوربین نبرده است.

 

محکومیت جیرانی به سرقت فیلمنامه

          با تغییر زمانه، ذهن بسیط جیرانی نتوانسته مطابق روز پیشرفت کند. او اقتضائات سینمای مدرن و دنیای امروز را درک نمی‌کند و آن خلاقیت اندک قبلی نیز دیگر خشک شده است. لذا ترجیح می‌دهد تا فیلمنامه‌های دیگران را بسازد. جالب توجه اینکه جیرانی سه نوبت به سرقت فیلمنامه محکوم شده است:

1. شام آخر (1380) سرقت از خانم بهارک ملک‌خانی

2. سالاد فصل (1383) از فیروز زنوزی جلالی

3. قصۀ پریا (1389) از آقای علی نعیمی

در دو مورد نخست، جیرانی محکوم شد تا نام این اشخاص را در تیتراژ نسخۀ ویدیویی فیلمش اضافه کرده و حقوق آنها را نیز تأدیه نماید. ولی در مورد سوم که طبق تیتراژ فیلم، جناب سیفی‌آزاد نویسنده و جیرانی کارگردان آن بوده مسئله کمی پیچیده شد. زیرا علی نعیمی مدعی است که فیلمنامه‌اش را در سال 1384 در خانۀ سینما ثبت کرده و سپس آن را به جیرانی سپرده است. او نیز از فیلمنامه استقبال کرده و حتی می‌خواسته پس از سریال مرگ تدریجی آن را بسازد ولی بعداً اعلام کرده که هیچ تهیه‌کننده‌ای حاضر به سرمایه‌گذاری برای این فیلمنامه نیست. اما سه سال بعد، قصۀ پریا را بر مبنای آن ساخته است. شورای داوری خانۀ سینما در رأی خود که در پانزدهم آبان 1390 منتشر شد حق را به علی نعیمی داد و فیلمنامه نویسان این اثر (رحمان سیفی‌آزاد و لیلا لاریجانی) را محکوم کرد. اما دو ماه بعد خانۀ سینما تعطیل شد و این شکایت نیز مسکوت ماند.

آقای سیفی می‌گوید که اصلاً چنین شخصی را نمی‌شناسد و البته این سخن ایشان صحیح است و جناب نعیمی نیز چنین ادعایی نکرده است. اگر چنانچه حکم خانۀ سینما صحیح و مطابق با واقع باشد آنگاه می‌توان نتیجه گرفت که جناب جیرانی طرح علی نعیمی را بدون نام بردن از او برای جناب سیفی‌آزاد بازگو نموده و ایشان فیلمنامه را به کمک خانم لاریجانی نوشته است. در تیتراژ قصه پریا، نام جیرانی در شمار نویسندگان نیامده و لذا محکومیتی نیز برای ایشان در پی نداشته است. از اینجا بود که ظن بنده برانگیخته شد که از جیرانی بپرسم که آیا عشق غیرمتعارف سعید به آوا از سوی ایشان القاء نشده است؟

          یکی از مؤلفه‌های یک فیلمفارسی که اصولاً آسان و سردستی به نگارش و تولید می‌رسد پیش‌بینی مخاطب از انتهای قصه است. جناب جیرانی برای اینکه خود را از اتهام فیلمفارسی مبرّا کند سعی در پایان‌های غیرمتعارف دارد، پایان‌هایی که عموماً با دیوانگی غیرقابل پیش‌بینی یک شخصیت، با قتل و خونریزی و مرگ ختم می‌شود. واضح است که یک پایان غیرمنتظره نخواهد توانست سطح یک فیلمنامه ضعیف را ارتقاء بدهد. مشکلات سینمای جیرانی عمیق‌تر از اینها است و با دفاع ناعادلانه و فرامتنی مسعود فراستی از فیلم‌های او نیز علاج نمی‌شود.

          بعد از جلسۀ نقد در لانه جاسوسی، این سؤال را از جیرانی پرسیدم که نقش شما در نگارش این فیلمنامه چه بوده است؟ ایشان به بهانۀ اینکه من با کسی مصاحبه نمی‌کنم از پاسخگویی امتناع کرد. بنده از جناب سیفی‌آزاد پرسیدم: با توجه به مایه‌های آشنای فیلم‌های جیرانی مانند شام آخر (1380) دربارۀ عشق یک پسر به زنی که سی سال از خودش بزرگتر است، آیا عشق سعید به آوا که آنها نیز در حدود سی سال تفاوت سنی دارند از سوی جیرانی به شما القاء نشده است؟ جناب سیفی‌آزاد گفت: ایشان کارگردان فیلم هستند! گفتم: ولی آقای جیرانی قبل از اینکه فیلمساز شود فیلمنامه‌نویس بوده‌ است. ایشان از پاسخ صریح طفره می‌رفت و همان وقت در ذهنم آمد که در این سؤال چندان بی‌راه نرفته‌ام. جناب سیفی نهایتاً پاسخ ‌گفت که شما باید این فیلم را با سریال مرگ تدریجی یک رؤیا (1386) مقایسه کنید و نه با شام آخر، زیرا در آن سریال نیز مسئلۀ مشروب‌خواری و خانواده‌های شبه روشنفکر وجود داشته است!

 

 

من چگونه منتقد شدم؟

          مسعود فراستی متولد 1333 محله شاه‌آباد تهران، کارشناس ارشد اقتصاد سیاسی از فرانسه است. او منتقد سینمایی هفته‌نامۀ سروش بود که روزی سید مرتضی آوینی با خواندن نقدش علیه فیلم هامون (1367) او را به مجلۀ سوره دعوت کرد و مدتی بعد دبیری سینما در این مجله را به او سپرد. و راه ترقی جناب فراستی از اینجا آغاز شد.

          بنده اصولاً با سوابق سوء بعضی از روشنفکران کاری ندارم و حتی می‌توانم از تاریخ اسلام و همین انقلاب خودمان افراد مشهوری را مثال بیاورم که چگونه تحت تأثیر انقلاب پیامبر اکرم(ص) و آنچه در این انقلاب به توسط امام خمینی(ره) به ظهور رسید راه خودشان را به سمت حق و حقیقت هموار کردند و رستگار شدند. خود حضرت امام خمینی نیز فرمود که ملاک، حال کنونی افراد است. اما برایم سخت است که به چپی‌هایی که منکر وجود خدا بوده‌اند و اکنون نیز نشانۀ واضحی بر مسلمانی آنها وجود ندارد آنچنان اعتماد کنیم که آنها را معیار و مقیاس قرار دهیم، و مثلاً در یهودشناسی به عبدالله شهبازی، در تاریخ ایران به ناصر پورپیرار، و در نقد فیلم به مسعود فراستی تکیه کنیم. اگر این افراد می‌توانستند حق و حقیقت را بفهمند قاعدتاً نباید از ابتدا خداوند خالق متعال را با این همه براهین و نشانه‌ها، انکار می‌کردند.

          جناب مسعود فراستی چون از دین و حقیقت خبر ندارد، لذا سه چهار شاخص برای خود برگزیده و سعی دارد که فیلم‌ها را بر اساس آنها نقد کند. اولین شاخص او «ملی‌گرایی» است که در خیلی از اوقات با شاخص‌های انقلاب اسلامی مطابق می‌شود (چنانکه در تاریخ انقلاب نیز ملی‌گراها مدتی با امام خمینی همراه بودند). طرفداری آقای فراستی از فیلم اخراجی‌ها (1385) در همین مقوله می‌گنجد. دشمنی با جشنواره‌های خارجی و تحسین بیگانگان نیز از درون همین شاخص جناب فراستی بیرون می‌آید. دومین معیار او نقد اشرافیت و روشنفکری است و این هم به سبب گرایشات چپی او در نقد طبقات مرفه است و مسلّماً با نقد امثال جلال آل‌احمد و سید مرتضی آوینی از جریان شبه روشنفکری که آن را دشمن دین و دیانت می‌دانند تفاوت ماهوی دارد. سومین معیار او که اصولاً فرعی‌ترین آن محسوب می‌شود دستور زبان سینما است. و البته برخی دیگر از معیارها نیز دخیل می‌شوند مانند رفاقت یا دشمنی با این و آن، که اصولاً در همه جای دنیا گریبان منتقدان را به انحاء مختلف گرفته است و در کشور ما نیز البته عمومیت دارد. فقط سید مرتضی آوینی از این قاعده مستثنی بود.

          وقتی جناب فراستی در جلسۀ نقد لانۀ جاسوسی از فیلمی همچون من مادرم هستم صرفاً به سبب نقد اشرافیت و روشنفکری دفاع کرد و آن را بهترین فیلم سی سالۀ انقلاب ‌خواند در واقع به تمام سوابق خود پشت کرد و شمشیر علیه خود کشید. او معیارهای سینمایی خود مانند شخصیت پردازی، منطق فیلم، شیوۀ روایت و خصوصاٌ مذموم بودن دوربین روی دست که شهرت عمومی یافته را عملاً به فراموشی سپرد. به راستی چه باید گفت؟ اگر فریدون جیرانی پس از چهل سال کارکردن در سینما نتواند تشخیص دهد که فیلم من مادر هستم را باید از منظر دانای کل روایت کند و نه اول شخص، رفاقت بیست ساله با فراستی و حمایت‌های او نیز به کمک او نخواهد آمد، بلکه بالعکس از شأن جناب منتقد خواهد کاست.

          فضاحت محتوا و تکنیک من مادر هستم را در کنار فیلم جدایی نادر از سیمین بگذارید، که جناب فراستی به دلیل جوایزی که از جشنواره‌های خارجی برده است به دشمنی با آن کمر بست. در حالیکه عملاً غیرممکن است که کسی بتواند شصت جشنوارۀ بین المللی را برای جایزه دادن به این فیلم با یکدیگر هماهنگ کند. جدایی نادر از سیمین همه چیزش به قاعده بود و وضع زنان در خانواده‌های مدرن را به درستی نقد می‌کرد و نشان می‌داد که هنوز خانواده‌های سنتی وجود دارند که در آنها نه‌تنها زنان از وظایف خود شانه خالی نمی‌کنند بلکه به مدد شوهرانشان نیز می‌آیند. و این یک مسئلۀ جهانی و مشکل فراگیر مردان است و علت اقبال این فیلم در جهان نیز عملاً در همین مسئله بوده است. بنده سال گذشته نقد این فیلم را نوشته‌ام و دیگر در این خصوص ادامه نمی‌دهم (نگا. طلاق نادر از سیمین، در سایت  پرده سینما). فقط می‌خواستم بگویم وقتی شاخص صحیح در دست منتقدان نباشد گاهی چه ظلم‌ها و حق‌کشی‌هایی که صورت می‌گیرد، فیلم‌هایی مانند این اثر جیرانی که باید در حضیض باشند بر صدر می‌نشینند و نمونه‌هایی مانند جدایی نادر از سیمین اصولاً قدر نمی‌بینند.

 

 

سخن آخر

          ما عاقبت نفهمیدیم که چرا نام این فیلم را «من مادر هستم» گذاشته‌اند. جناب نویسنده در آن جلسه می‌گفت که این فیلم تصویرگر یک زندگی سگی است. یک نفر در کامنت خبر آن جلسه، نوشته بود چرا همین نام «زندگی سگی» را برای این فیلم انتخاب نکردند؟ ما نیز می‌پرسیم که آیا سازندگان از نام مقدس «مادر» و مقام عظیم او چه سودی در این فیلم برده‌اند؟ آیا چون ناهید مشرقی قتل را گردن گرفت و می‌خواست به جای آوا اعدام شود؟ اگر اینطور باشد، فیلم وقیح و ضد قصاص سوت پایان (1389) ساختۀ نیکی کریمی که شرافتمندانه از فیلم شما است. آن فیلم نیز اشکالات حقوقی فراوان داشت که ما سال گذشته به آن پرداختیم (نیکی و باقالی‌ها، سایت پرده سینما) ولی مادر در آنجا عاقبت تا بالای دار هم رفت.

          کاشکی یک نفر بیاید و در فیلمش از حکمت مجازات‌های الهی پرده بردارد که مجازات مجرم در اغلب احکام الهی، سبب پاک شدن او از آن گناه می‌شود و لذا خیر حقیقی خاطی در آن است که در همین دنیا به قصاص برسد و نه در قیامت که هیچ مددی وجود ندارد و عذابش نیز سخت‌تر و بی‌نهایت است. اگر قرار است ناهید مشرقی که حقوق خوانده و مثلاً شخصیت مثبتی در فیلم دارد این قاعدۀ الهی را نفهمد پس اصولاً ساخت این فیلم چه فایده‌ای داشته است؟

          در جلسه نمایش و نقد «من مادر هستم» در لانۀ جاسوسی کسی در خصوص مباحث حقوقی فیلم سخنی نگفت و حتی یکی از ناظمان جلسه نیز که می‌گفتند درس حقوق خوانده است فیلم را بی‌اشکال می‌دانست، که واضحاً اینطور نیست. لکن جناب محمدتقی فهیم موضع درستی در مذمت این فیلم اتخاذ کرده بود، و آن را «من مادرم هستم» خطاب می‌کرد. ابتدا تصور می‌شد که زبان ایشان به ادای نام صحیح فیلم نمی‌چرخد. اما در اواخر جلسه حاضران متوجه شدند که او این نام را عمداً به کار می‌برد. ما نیز به تبعیت از این منتقد گرامی به چنین فیلمی که همه چیزش مغشوش است همین عنوان را می‌دهیم: «من مادرم هستم!»

 

 

 

v   قسمت‌های دیگر نقد:

نقد «من مادر هستم»/ فریدون جیرانی/1

نقد «من مادر هستم»/ فریدون جیرانی/2

 

 

 

v   منتشرشده در مشرق نیوز